به باور من درمیان شخصیتهای درجه اول انقلاب کمتر کسی به اندازه ایشان با زبان و ادبیات و تاریخ و نیز سبکهای ادبی و شعرای فارسی و در کنار آن با ادبیات، لغت و شعر عربی آشنایی دارد.
به گزارش گروه "فضای مجازی " خبرگزاری فارس، مجله "پاسدار اسلام " در جدیدترین شماره خود طی گفتوگویی با دکتر غلامعلی حدادعادل به بیان ناگفتههایی از سیره حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب پرداخته است.
** در مقدمه این گفتوگو آمده است:
آنچه در پی میآید متن کامل گفتوشنود «پاسدار اسلام» با دکتر غلامعلی حدادعادل در بازشناسی سلوک فردی و اجتماعی رهبر معظم انقلاب است که طی دو جلسه انجام پذیرفته است. دکتر حدادعادل در بیان این ناگفتهها با احتیاط و دقتی خاص سخن گفت، زیرا به نیکی میدانست انتشار این سنخ روایات عمدتاً ناخشنودی رهبری را در پی داشته است.آنچه موجب گشت تا ایشان این گفتوشنود را بپذیرند، لزوم آگاهی جوانان از حداقلهای منش فردی و اجتماعی سیاسی رهبری از یکسو و نیز ابطال شایعات اصحاب خدعه از سوی دیگر بوده است که لطف ایشان را سپاس میگوییم.امید است با ادامه این رشته از گفتوگوها بتوانیم جرعهای از دریا را به کام تشنه شیفتگان نور فرو ریزیم.
.................................................
* پیشنیه ارتباط جنابعالی با رهبر معظم انقلاب به کدام مقطع زمانی برمیگردد و چگونه تداوم و توسعه یافت؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده قبل از انقلاب حضورا خدمت مقام معظم رهبری نرسیده بودم، اما نام ایشان را زیاد شنیده و بعضی از کتابهایشان را دیده بودم، از جمله ترجمهای که از کتاب صلح امام حسن (ع) کرده بودند و همینطور کتابی که درباره نقش مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان از ایشان منتشر شده بود. از ایشان تصویری به عنوان یک روحانی جوان و جوانپسند داشتم. همان موقع میشنیدم که آقای خامنهای از جنبه تسلط بر تاریخ تحلیلی ائمه و تدوین آن بینظیرند، اما چون من در تهران بودم و ایشان در مشهد، فرصتی و موقعیتی پیش نیامد که خدمتشان برسم. تا انقلاب شد و حزب جمهوری اسلامی رسماً اعلام موجودیت کرد و افرادی که از مدتی پیش به حزب دعوت شده بودند، دور هم جمع شدند. من نخستینبار در آنجا و چند روزی بعد از 22 بهمن 57، با ایشان آشنا شدم. از همان نخستین جلسه، احساس کردم که با بقیه فرق دارند. همه خوب بودند و من آنها را بیشتر از آقای خامنهای میشناختم و از قبل دیده بودم، با این همه احساس کردم ایشان درخشش فکری و شخصیتی خاصی دارند.
کمکم رابطه ما با ایشان بیشتر شد. از جانب من ارادت و علاقه بود و از جانب ایشان محبت و لطف. همزمان برادر شهید من، مجید هم از انگلستان آمده و در خدمت انقلاب قرار گرفته بود. او هم خدمت آقای خامنهای رسید و با ایشان ارتباط برقرار کرد و در فعالیتها و کارهایش از نظر ایشان استفاده میکرد. در اوایل انقلاب حداقل هفتهای دوبار در حزب با هم ملاقات میکردیم. کارهای سنگین متعدد و پیچیدهای برعهده همه ما بود، از جمله کمک به برگزاری رفراندوم برای تعیین نوع حکومت که کمتر از 2 ماه بعد از پیروزی انقلاب صورت میگرفت و در تمام این ایام همه مشغول کار بودیم ودر خلال این کارها ارتباطتمان با ایشان بیشتر شد. این رابطه ادامه داشت تا در آذرماه 58، بعد از اینکه قطبزاده را از سرپرستی صداوسیما برداشتند، شورای انقلاب بنده را به عنوان یکی از اعضای شورای سرپرستی صداوسیما منصوب کرد و این هم وسیلهای شد که ما بیشتر از نظر ایشان استفاده کنیم، اگرچه رابط ما با شورای انقلاب، شهید باهنر بود.
در مهرماه 1360 برادر من از سرپرستی استانداری کرمانشاه و ایلام معاف شد و به تهران آمد. بنده و آن شهید بیشتر در امور فرهنگی و ادبی فعالیت میکردیم. من در تلویزیون بودم و ایشان در رادیو بود و بهترین کسی را که برای مشورت در مسائل ادبی و فرهنگی سراغ داشتیم، آقای خامنهای بودند. ایشان هر وقت به عنوان نماینده امام به مناطق غرب کشور میرفتند، مجید را همراه خود میبردند، چون او منطقه را خوب میشناخت. این آشناییها سبب شد که آقای خامنهای چند روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری که پس از شهادت شهید رجایی انجام شد، مجید را به عنوان رئیس دفتر خودشان انتخاب کنند. انتخابات روز جمعه 10 مهر بود و ایشان روز یکشنبه 5 مهر مجید را خواسته و گفته بودند که در نظر دارم بعد از انتخابات، شما را رئیس دفتر خودم کنم. شما بروید و نمودار سازمانی دفتر را طراحی کنید. مجید آمد و موضوع را به من گفت و با هم مشورت کردیم.
از قضا در همان روز عدهای از خبرنگاران خارجی برای بازدید از نتایج عملیات ثامنالائمه که اولین پیروزی چشمگیر در جنگ بود، به ایران آمده بودند و لذا مجید ظهر همان روز یکشنبه برای راهنمایی خبرنگاران عازم جبهه شد. روز سهشنبه خبر شهادت او به ما رسید و حضرت آقا از شنیدن خبر شهادت او بسیار متأثر شدند. نوع رابطه ایشان با این شهید حکایت مستقلی است که اگر در اینجا بخواهم وارد جزئیات آن شوم، شاید یک قدری از اصل بحث دور شویم.
*چه عواملی موجب تقویت رابطه شما با آقا شد؟
بنده از همان ماههای اول بعد از پیروزی انقلاب حس میکردم سنخیت زیادی بین علائق بنده و ایشان وجود دارد و میدیدم در هر زمینهای که مختصر کاری کرده یا چیزی نوشته و یا فکری کرده بودم، ایشان در آن زمینه سابقه تفکر و کار طولانی دارند. آنچه از همان اوایل نظر مرا به خود جلب میکرد، پختگی و متانت ایشان در اظهارنظرها بود. ایشان هم عمیق اظهارنظر میکردند و هم جانب انصاف را نگه میداشتند. یک نوع اعتدال ناشی از خردمندی در مواضع ایشان میدیدم و مشاهده میکردم که اهل افراط و تفریط نیستند و این طور نیست که با مشاهده یک حسن در فردی او را به عرش برسانند و با دیدن یک عیب او را به زمین بزنند. در عین حال که مواضع اصولی محکمی داشتند، سعی میکردند در اظهارنظر درباره افراد، بیانصافی نکنند. در مراعات کامل حقوق دیگران بسیار محتاط بودند. بنده در این 30 سالی که با ایشان مرتبط بودهام، دریافتهام که رفتارشان چقدر شبیه به امام است و در موارد گوناگون، احتیاطهای زیادی را از ایشان نسبت به افراد دیگر مشاهده کردهام.
به خاطر دارید که در سال اول انقلاب اوضاع سیاسی بسیار آشفته بود و همانطور که نظامهای اداری در بیرون مستقر نشده بودند، نظامهای ذهنی افراد هم در درون تبلور پیدا نکرده بود و فضای آشفتهای در اذهان وجود داشت. آقای خامنهای توانسته بودند بصیرت خود را در آن اوضاع آشفته فکری حفظ کنند.
ایشان بسیار اهل ذوق و به معنی واقعی کلمه اهل معرفتاند، در دوستی وفادار و جوانمرد و در دشمنی منصف هستند. جاذبه و دافعه را با هم دارند و برای بنده و اطرافیانشان وجود بسیار پرجاذبهای هستند.
در سال 61 من به معاونت وزارت آموزش و پرورش منصوب شدم و مسئولیت کتابهای درسی را به عهده گرفتم.
* این مسئولیت در دوران وزارت چه کسی بود؟
آقای پرورش. البته در انتخاب بنده، نظر آقای خامنهای بیتأثیر نبود. پس از قبول این مسئولیت، منظم و مکرر خدمت ایشان میرسیدم و در برنامهریزیهای آموزشی و تألیف کتابهای درسی از نظرشان استفاده میکردم و ایشان هم نکتههای ظریف و دقیقی را تذکر میدادند و ما اجرا میکردیم، بعضی از مشکلات آموزش و پرورش را هم خدمتشان مطرح میکردم و ایشان راهنمایی میکردند و کارهای مثبتمان را تشویق میکردند. المپیادها اولین بار که خواستیم دانشآموزان را به کشور کوبا اعزام کنیم، شش دانشآموز منتخب را خدمت ایشان بردم و آقا آنها را تشویق و راهنمایی کردند. آن موقع هنوز نمیدانستیم از المپیاد چه نتیجهای میگیریم. البته بعدها اهتمام حضور در این عرصه، بسیار اسباب سربلندی کشور شد.
این ارتباط برقرار بود و من در تألیف کتابهای درسی، مخصوصاً در بخشهای تاریخی، ادبی و دینی از نظرات ایشان استفاده میکردم تا اینکه ایشان پس از رحلت حضرت امام (ره) به رهبری رسیدند و ارتباط ما بیشتر شد. از جمله مواردی که چندینبار از نظرات ایشان استفاده کردم، تدوین چهار جلد کتاب «درسهایی از قرآن» بود که بعد از آنکه بنده این درس را در برنامه درس مدارس گنجاندم، آیاتی را انتخاب کرده بودم تا درباره آنها توضیح بدهم. هم در انتخاب آیات و هم در تنظیم مطالب از نظرات ایشان استفاده کردیم.
در این چهار جلد کتاب، چندین درس هست که مشخصاً بنا به توصیه ایشان در این کتابها گنجانده شده و به برخی از آنها اشاره میکنم. البته این دروس به صورتی که در دهه 70 در درسهای مدارس بود، حالا دیگر در برنامه نیست و من آن چهار کتاب را یکجا به صورت کتابی به نام «درسهایی از قرآن» منتشر کردهام.
یکی از درسهایی که ایشان توصیه کردند در این مجموعه قرار دهیم، قصه طالوت و جالوت بود. ایشان فرمودند در این قصه معیاری برای رهبری در جامعه دینی مطرح شده است. وقتی اشراف بنیاسرائیل از پیغمبرشان میخواستند برای آنها یک رهبر سیاسی تعیین کند و پیغمبرشان فردی را از جانب خدا تعیین کرد، بنیاسرائیل گفتند که پول ندارد، شهرت ندارد: «انالله قد بعث لکم طالوت ملکا...» (بقره - 24). ایشان گفتند این آیات را در کتابهای درسی بگذارید.
برای سال آخر دبیرستان گفتند قصه یوسف را بگذارید. گفتم: «قصه مریم را گذاشتهایم.» ایشان گفتند: «آن قصه برای حفظ عفت دخترهاست، قصه یوسف را برای حفظ عفت پسرها بگذارید.» گفتم: «این بچهها قصه یوسف نخوانده، خودشان مشکل دارند. شما میفرمایید قصه یوسف را هم بگذاریم؟» و این شعر را برایشان خواندم که: «به سرما خورده لرزیدن میاموز». ایشان خندیدند و گفتند: «چه این قصه را بگذارید، چه نگذارید، این سن و سال این مشکلات را دارد. بگذارید این قصه قرآنی به عنوان نمونه بارز تقوا و عفت مردان مطرح شود.» و من دیدم که این توجه دقیقی است و این درس را در کتابهای درسی آوردم.
در کتابهای درسی، بخشهایی را درباره تاریخ انقلاب، از 15 خرداد تا بهمن 57 آورده بودیم. آن مطالب را نشان میدادم و نکاتی را میفرمودند. بعد از پیروزی انقلاب تا رهبری ایشان هم مطالبی را در کتابهای درسی میآوردیم.به این ترتیب، به تجربه از دقت نظر ایشان در موارد گوناگون استفاده میکردم.
* از تأسیس دائرهالمعارف اسلامی در طی آن دوران نیز خاطراتی را ذکر کنید.
یکی دیگر از راههای ارتباط بنده با مقام معظم رهبری، بنیاد دائرهالمعارف اسلامی بود. در سال 1362 که دو سالی از ریاست جمهوری ایشان گذشته بود، یک روز از طریق آقای میرسلیم از حدود 9 نفر دعوت کردند که به دفتر ایشان بروند و گفتند حالا که انقلاب شده، باید در ضمن کارهایی که برای کشور میکنیم، به فکر تألیف یک دائرهالمعارف اسلامی هم باشیم. معنی ندارد که نویسندگان و محققان ما برای اطلاع از واقعیتهای دنیای اسلام، یا به دائرهالمعارفهای اروپایی مراجعه کنند و یا به دائرهالمعارفهایی که مسیحیهای عرب بیروت نوشتهاند. ایشان گفتند وقت آن رسیده که ما مستقلاً و از دیدگاه خودمان، یک دائرهالمعارف اسلامی را تألیف کنیم. 9 نفر هیئت امنای دائرهالمعارف را تشکیل دادند و ایشان هم با اینکه در دوران ریاست جمهوری، از لحاظ مالی در مضیقه بودند، در ابتدای کار، با زحمت زیاد هزینههای این بنیاد را تأمین کردند. من هم جزو هیئت امنای این دائرهالمعارف بودم و همراه دیگران خدمت ایشان میرسیدیم و از دیدگاههای ایشان مطلع میشدیم.
* آن 9 نفر چه کسانی بودند؟
مرحوم دکتر شهیدی، آقای دکتر مهدی محقق، آقای دکتر ابوالقاسم گرجی که این سه تن از نظر سنی بالاتر از بقیه بودند. آقای شیرازیان که از زمان طلبگی در قم با مقام معظم رهبری آشنا بودند، آقای مهندس میرسلیم، آقای دکتر پورجوادی، آقای دکتر سروش و بنده، دکتر سروش تا همین چند سال پیش در این هیئت امنا بود. حتی بعضیها با توجه به مواضع ایشان به مقام معظم رهبری گفتند: «آیا ایشان در این هیئت باشد یا خیر؟» ایشان گفتند: «این جدایی از ناحیه ما شروع نشود بهتر است»، یعنی تا این حد مدارا میکردند که نیروها دفع نشوند، ولی بعد کار آقای سروش به جایی رسید که رابطهاش را با بالاتر از رهبری هم قطع کرد، چه رسد به رهبری!
به هر حال این ترکیب هیئت امنا بود. در حال حاضر 27 سال از عمر این دائرهالمعارف میگذرد و یکی از آثار خیری است که به دست رهبری ایجاد شده و صحبت کردن درباره آن بحث مستقلی را اقتضا میکند.
* خود شما از چه سالی مسئولیت آن را به عهده گرفتید؟
از سال 1374. اولین مدیرعامل آن آقای دکتر مهدی محقق بودند، بعد آقای دکتر پورجوادی، بعد آقای مهندس میرسلیم. طبق اساسنامه، مدیرعامل باید عضو هیئت امنا باشد و بنده از فرودین 1374 عهدهدار این مسئولیت شدم. آقای دکتر محقق دو سال، آقای پورجوادی یک سال و آقای میرسلیم به مدت پنج سال مدیرعامل بودند. بعدها اعضای هیئت امنا بیشتر شدند و آیتالله سبحانی، مرحوم آیتالله معرفت، آقای دکتر ولایتی، آقای مهندس طارمی که معاون علمی بنیاد هستند و آقای دکتر علی خوشرو که در وزارت امور خارجه بودند، اضافه شدند. در حال حاضر آقای دکتر شهیدی و آیتالله معرفت از دنیا رفتهاند و آقای دکتر سروش هم از دنیای ما رفتهاند!
* دیگر زمینههای علائق مشترک شما کدامند؟
یکی از زمینههای مشترک، علاقه ایشان و بنده به شعر و ادب بود. به باور من درمیان شخصیتهای درجه اول انقلاب کمتر کسی به اندازه ایشان با زبان و ادبیات و تاریخ و نیز سبکهای ادبی و شعرای فارسی و در کنار آن با ادبیات، لغت و شعر عربی آشنایی دارد. علاقه و تسلط ایشان به ادبیات عرب فوقالعاده است. ایشان نثر عربی را بسیار شیوا و نه به سبک قدما، بلکه به سبک امروز مینویسند. این ذوق ادبی و تسلط ایشان به ادبیات، به ویژه در نقد شعر، از جمله عللی بود که بنده را بیشتر به ایشان مرتبط میکرد. من در زمینه شعر خرده ذوقی دارم و ایشان در این زمینه حق بزرگی به گردن من دارند. در دوره دبیرستان و اوایل دانشگاه گاهی شعر میگفتم و بعد که به دانشگاه رفتم، چون رشتهام ادبیات نبود، از شعر گفتن دور افتادم و شاید در فاصله ده پانزده سال، جز چند شعر نگفتم.پس از شهادت برادرم شعری برای او گفتم و خدمت آقا رفتم و چون بارها علاقه ایشان را به آن شهید و تأسفشان را در فقدان او از زبان خودشان شنیده بودم، شعری را که برای شهید گفته بودم، برای ایشان قرائت کردم. غزلی است با این مطلع: «بهار عمر مرا برگ و باری بودی تو / دل خزان زدهام را بهار بودی تو/ ستاره سحر من چرا پر از خون است؟/ کرانهای که در آن آشکار بودی تو». وقتی این شعر را برای آقا خواندم، فوق العاده تحسین کردند و بعضی از ابیات را هم تجزیه و تحلیل فرمودند و برخی از اصلاحات را هم پیشنهاد کردند و مرا به شعر سرودن تشویق کردند. این تشویق هنوز هم ادامه دارد، بهطوری که گاهی که خدمت ایشان میرسم، بعد از بحثهای سیاسی و مدیریتی و موضوعات خرد و کلان کشور، ایشان از روی لطف میفرمایند که شعری هم بخوانید و هربار مرا به سرودن شعر تشویق میکنند و عیب و ایردادهای شعر را هم میگیرند. بهقدری در این زمینه حساس و دقیق هستند که حتی اگر برنامه از تلویزیون هم ضبط شود، باز ایشان شعر را نقد میکنند. چون ایشان علاقه دارند که نقد شعر، در محافل ادبی باب شود.
* از کی مسئولیت فرهنگستان شعر و ادب فارسی به عهده شما گذاشته شد و در این زمینه چه ارتباطاتی بین شما و مقام معظم رهبری وجود دارد؟
یکی دیگر از موجبات ارتباط بیشتر من با مقام معظم رهبری، عضویت و مسئولیت من در فرهنگستان زبان ادب فارسی است. چندسال از شروع کار فرهنگستان، با کنار رفتن آقای حسن حبیبی که معاون اول رئیس جمهور بودند و نمیخواستند دو شغله باشند، بنده با رأی شورای فرهنگستان رئیس فرهنگستان شدم. در این سالها گاهی که خدمت آقا میرسم، از دستاوردهای فرهنگستان گزارشی عرضه میکنم.
یکی از مواردی که من ، بزرگواری و روحیه آزادمنشی ایشان را احساس کردم، مسائل مربوط به فرهنگستان بود. بد نیست که یک مثالی در اینجا بیاورم. ایشان یک بار پیامی به گردهمایی سالانه نماز داده و در آنجا گفته بودند، خوب است در بوستانهای شهری، جایی برای نماز پیش بینی شود، کلمه بوستان را به جای پارک به کار برده بودند. به این نکته اشاره کنم که آقا فوق العاده به زبان فارسی علاقه دارند و لغت خارجی در صبحتها و نوشتههایشان بهکار نمی برند، الا به ندرت و در جایی که ضرورتی پیش بیاید. ما در فرهنگستان به جای کلمه پارک، باغ گذاشته بودیم. یک بار خدمت ایشان عرض کردم که: «آقا! ما در فرهنگستان به جای پارک، کلمه باغ را تصویب کردهایم. حالا که شما از کلمه بوستان استفاده کردهاید، چه باید بکنیم؟» ایشان فرمودند: «این سلیقه شخصی من است که بوستان را بهکار بردم. شما اگر جور دیگری تصویب کردهاید، کار خودتان را بکنید و همان واژهای را که تصویب کردهاید، ابلاغ کنید. بهکار بردن واژه توسط من به این معنا نیست که میخواهم در کار شما مداخله کنم.»
مواردی هم در نیروهای مسلح اتفاق افتاده که گاهی لغتی را خدمت ایشان بردهاند و ایشان نظری دادهاند. بعد من گزارشی از فرهنگستان را درباره آن واژه برایشان بردهام و ایشان نظر فرهنگستان را پذیرفتهاند.
* ولو خودشان در آن موضوع صاحب نظر و مجتهد باشند....
مهم این است که وقتی برایشان استدلال کنید، میپذیرند. به نظر اهل فن و متخصصان احترام فراوان میگذارند. اینها بعضی از عرصههای ارتباط و بعضی از موجبات علاقه من به ایشان است. به هر حال به قول شاعر: «گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست/ در و دیوار گواهی بدهد کاری هست.» این شعر بیان کننده حال من نسبت به ایشان است که: «با صد هزار جلوه برون آمدی که من / با صدهزار دیده تماشا کنم تو را». واقعاَ ایشان در مسائل سیاسی، سیاست داخلی، سیاست خارجی، شناخت جریانها، مسائل بینالمللی و... منبع بیبدیل برای راهنمایی دیگران هستند. وسعت مطالعات ایشان کمنظیر است. کمتر پیش میآید موضوعی از مسائل اجتماعی و سیاسی و... را برای ایشان بیان کنم و ایشان نکته تازهای مطرح نکنند. تنوع کتابخوانی ایشان حیرت آور است. گاهی خدمتشان بحثی را از کتابی که خواندهام مطرح میکنم و ایشان دو سه کتاب دیگر در همان زمینه توصیه میکنند. شاعران و نویسندگان جوان را شخصاَ میشناسند و آثار آنها را میبینند و ارزیابی میکنند.
تمام وجود ایشان علاقه به این کشور و به این ملت و اعتقاد به اسلام و انقلاب است و یکی از اموری که از سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب به ما درس دادهاند، داشتن تقوای سیاسی و اطاعت از امام است. اگر امام مطلبی را میفرمودند ایشان اطاعت بیچون و چرا میکردند. خدا هم کمک کرده و در طول این سالها پاداش تقوای ایشان را داده است و همچنان خواهد داد.
از سال 1376 که بنده وارد مجلس شدم، فصل دیگری هم در ارتباط ما با رهبری گشوده شد که مسائل مجلس و عالم سیاست و حوادث بعد از دوم خرداد و اصلاح طلبی و اصول گرائی و امثال آن بود. در این سالها من بیشتر متوجه دقت نظر ایشان در مسائل شدم.
* تا آنجا که میدانیم، آقا در قبال تعریف و تحسینی که از ایشان میشود، معمولاَ عکس العمل منفی نشان می دهند. میدانم که شما درباره ایشان غزلی را سرودهاید، اولاَ این غرل را برای ما بخوانید و ثانیاَ از واکنش آقا نسبت به آن بگویید.
همانطور که قبلاَ اشاره کردم یکی از رشتههای پیوند بنده و مقام معظم رهبری، زبان و ادبیات فارسی، خصوصاَ شعر بوده است. ایشان به جهات مختلف، از جمله خراسانی بودنشان، ذوق و توجه خاصی در زمینه زبان و ادبیات فارسی دارند، سخن شناس هستند و همین ذوق و علاقه سبب شده که در دوران جوانی، علاوه بر مطالعه اشعار، در محافل و انجمنهای ادبی خراسان که در آن زمان مهم هم بوده، شرکت کنند و به شعر شاعران درجه اول خراسان آن روز گوش بدهند.
* این شاعران درجه اول، چه کسانی بودند؟
دانش بزرگنیا، مؤید ثابتی، دوستان نزدیک به سن و سال ایشان و یا قدری بزرگتر مثل مرحوم قدسی، مرحوم کمال و صاحبکار و آقای قهرمان و آقای باقرزاده. آقا هنوز هم با کسانی از آن جمع که زنده هستند، در ارتباطند. به هرحال، ایشان در انجمنهای ادبی خراسان شرکت میکردند و به نقد شعر که در این انجمنها رایج بوده، گوش میدادهاند. سابقه و علاقه و استعداد شاعری بالایی که در خود ایشان هست، سبب شد که یکی از ابواب گفت وگو بین ما هم همین موضوع شعر باشد. ایشان شعر را یکی از انواع هنر و هنر را مایه ماندگاری حقیقت میدانند. در نظر ایشان، هنر ابزاری است که حقیقت را به فرهنگ تبدیل و آن را تثبیت میکند و سپس به جریان میاندازد و در سطح جامعه گسترش میدهد. ایشان به شعر و شاعری اهمیت میدهند و با توجه به آگاهیای که از اشعار شعرای معاصر اعم از کهنپردازان و نوسرایان دارند و نقش اجتماعی و سیاسی شعر را در دوران مبارزات تجربه کردهاند، همواره پشتیبان شعر خوب بودهاند. میدانید که هرساله یکی از جلسات ثابت ایشان، جلسه با شاعران، به ویژه شعرای جوان در شب تولد حضرت امام حسن مجتبی (ع) در ماه مبارک رمضان است. ایشان در آغاز جلسه به شاعران افطاری میدهند و در محضر ایشان جلسه شعرخوانی برگزار میشود و پس از آن از تلویزیون هم پخش میشود. همانطور که عرض کردم، اول بار که برای ایشان شعر خواندم، حدود دو سه ماه بعد از شهادت برادرم مجید بود. در آن زمان، سالها بود که شعر نگفته بودم. با این شهادت،اتفاقی در روح من افتاد که من این حال را در این قالب مثالی برای ایشان بیان کردم و گفتم: «آقا! شنیدهاید که بعضی جاها که زلزله میآید، در اثر تکانهای شدیدی که زمین میخورد، چشمههای جدیدی باز میشوند که قبلاَ نبوده؟ در من چشمه شعری جوشیدن گرفته. التبه در سابق چیزهایی میگفتم، ولی با شهادت مجید حس میکنم چنین اتفاقی در من افتاده و غزلی گفتهام.» آن غزل را برای ایشان خواندم و همان غزل باعث شد که ایشان مرا به شعر گفتن تشویق کنند. بهنظرم 13بیت بود. یکی از ابیات این مرثیه و سوگ سروده که یکی دو بیت آن را قبلاَ خواندم، این است: «لطیف و ساده و شورآفرین، ولی زیبا/ ترانهای به لب روزگار بودی تو.» ایشان نسخه ای از آن شعر را از من گرفتند. نوبت بعد که خدمتشان رفتم، گفتند: «فلانی! من اسم این شعر تو را پیدا کردهام و از خود شعر هم آوردهام. اسم این شعر را بگذار «ترانهای بر لب روزگار». این مناسبترین عنوان برای این شعر است. از آن به بعد هر دو سه ماه یکبار که خدمت ایشان میرفتم، اگر شعری گفته بودم، برای ایشان میخواندم . یکی دوبار فرمودند که: «آدمها وقتی سنشان بالا میرود، معمولاَ دیگر قریحهشان شکوفا نمیشود، ولی تو و فلانی (یک نفر دیگر را هم اسم بردند) در این سن و سال (42، 43سالگی) خوب شعر میگویید.»
بعد از رهبری ایشان که به ابعاد تازهتری از قدرت روحی و معنوی و مهارت سیاسی و تشخیص درست ایشان پی بردم و طبعاَ عشق و علاقهام نسبت به ایشان بیشتر شد، بهذهنم رسید که شعری برای ایشان بگویم. قبلاَ برای بعضی از بستگان خودم شعر گفته بودم و از خودم میپرسیدم چرا برای ایشان که اینقدر دوستشان دارم شعر نگویم؟ به هیچ وجه هم نیت تبلیغات و سر و صدا کردن و این چیزها را نداشتم. کسی از امثال بنده که دانشگاهی هستیم و دستی به قلم داریم و سر و کارمان با تیپ جوان و دانشجوست، انتظار ندارد برای مقامات سیاسی شعر ستایش آمیز بگوییم. اگر نگوییم کسی تعجب نمیکند، ولی اگر بگوییم تعجب میکنند.
من میدانستم که ممکن است روشنفکران این کار را حمل بر مداهنه و تملق کنند ولی اعتقاد قلبی و باورم را در شعر گفتم. شعری گفتم که حکایت از عشق و علاقه من میکرد. وظیفه خود میدانستم که ایشان را تأیید کنم. هرکسی به وجهی باید انجام وظیفه کند، من هم این به ذهنم رسید. غزلی گفتم و در دیداری که برای کاری با ایشان داشتم، در پایان جلسه گفتم: «آقا! من یک غزل برای شخص شما گفتهام. قبل از اینکه آن را برای شما بخوانم، شرطی دارم. میدانم که خوشتان نمیآید که از شما تعریف کنند و خصوصاَ برایتان شعر بگویند، ولی میخواهم خواهش کنم حساب جنبههای اخلاقی و روحی و معنوی خودتان را از حساب معیارهای ادبی و شعری جدا کنید. اگر شعرم خوب بود،خدا وکیلی به خاطر روحیه معنوی و رعایت جنبههای اخلاقی که در شما هست، توی سر شعر نزنید.» حتی یادم هست که دقیقاَ تعبیر «خدا وکیلی» را به کار بردم. ایشان قدری تعجب کردند که من برایشان شعر گفته بودم و خندیدند و گفتند: «باشد!» شعر را خواندم و ایشان گفتند: «نه، انصافاً شعر شعر خوبی است، ولی عیبش فقط این است که برای من گفتهاید.»
* بالاخره نقد خود را کردند...
بله، همانطور که خواهش کردم حساب شعرم را از اینکه درباره ایشان گفته بودم، جدا کردند. بعد که ایشان شعر را تأیید کردند،گفتم: «هر شاعری به ازای شعری که میگوید صلهای میخواهد. من هم صله میخواهم.» گفتند: «چه میخواهید؟» گفتم: «یکی از عباهای خودتان را» بعد از یکی دو هفته، آقای محمدی گلپایگانی زنگ زدند که: «ظاهراَ عبایی از آقا خواسته بودید. قد شما چقدر است؟ میخواهیم سفارش بدهیم برایتان بدوزند.»
این جریان به سال 1371 برمیگردد و ربطی به وصلت و خویشاوندی ما ندارد. اصلاَ آن موقع چنین بحثی در میان نبود. من این شعر را تا سال گذشته در جایی چاپ نکرده بودم و فقط بعضی از خواص و دوستان نزدیک آن را شفاهاً از من شنیده بودند. دنبال این هم نبودم که آن را چاپ کنم. در طی آن سالها، هیچ وقت آقا راجع به این شعر با من صحبت نکرده بودند. یک بار خودم مطرح کردم و ایشان فرمودند: «من بسیار حساسم که مبادا درباره من اغراق شود و شخص پرستی و این نوع عیوب در جامعه ما رواج پیدا کند. یک بار دیدم از تلویزیون راجع به من شعری پخش میشود، به قدری ناراحت شدم که قبل از آنکه شعر تمام شود، بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و بعد به مسئولان صدا و سیما پیغام دادم که این چه کاری بود کردید؟ دیگر این شعر را پخش نکنید.»
ایشان تا این حد در این زمینه حساس هستند. من هم چون شعر را برای دلم و به خاطر ایشان گفته بودم، احساس نیاز نمیکردم که در جایی چاپ شود، تا حدود 5/1 سال پیش که یکبار از روزنامه جام جم نزد من آمدند که ما داریم به مناسبت بیستمین سال رهبری آیت الله خامنهای، ویژهنامهای را در مورد ایشان تهیه میکنیم و میخواهیم در مورد جنبه فرهنگی شخصیت ایشان با شما مصاحبه کنیم. طبعاً بخشی از این گفت وگو به مباحث ادبی کشیده شد. من در آنجا مناسب دیدم که این شعر در آن ویژه نامه چاپ شود، چون دیگر نه تنها موجبی برای نگفتن ان نمیدیدم ، بلکه با توجه به هجمهها و بیانصافیهایی که نسبت به ایشان میشد و بهخصوص کینهها و عداوتهایی که عدهای ابراز میکردند، این شعر را خواندم و چاپ شد و بعد به سایتها رسید. حالا هم می بینم تک و توک بعضی از نیروهای انقلاب و علاقمندان به شعر و ادب و علاقمندان به آقا، نسخهای از این شعر را دارند و گاهی هم این طرف و آن طرف میخوانند.
* حالا شما آن را برای ما بخوانید.
چشم، شعر این است:
ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریاییات کشتی نشینان را امید
ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه
خندههای گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه
ای پیام دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش
خانهای در کوچه باغ دل، پذیرای همه
لالهزار عمر یک دم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه
در این شعر همانطور که ملاحظه میکنید،اسمی از ایشان نبردهام ولی خطاب به ایشان و در وصف ایشان است.